خزان در سرنوشت باغ رویید
تو که رفتی قناری ها گلو بست
به شاخ آرزو ها زاغ رویید
**
دو ابروی تو
شمشیر خدا است
به جان بی پناه من بلا است
علمبردار احساس قشنگم
گرفتار جنون کربلا است
**
رها کن نازنین پیراهنت را
از ابر پیرهن ماه تنت را
برقص آشفته اما شعله ور کن
بلوغ بوسه های روشنت را
**
به گلهای که در چنگ اجل بود
حضورت مقدم سبز حمل بود
به شام تلخ سرد سر نوشتم
ز چشمت جاری دریای عسل بود
**
دو چشمان تو دشت آهو خیز است
گل سرخ از لبانت شعله ریز است
ولی پلک تو مثل تیغ خونین
همیشه با دل من در ستیز است
احسان الله احسان هستم فرزند عبدالله انصاری نواسه ی حاجی سناتور بندشوی ،درسال 1368خورشیدی زندگی دچارم شد،در قریه بندشوی ولسوالی مرکزبهسود ولايت وردك راه رفتن را یادگرفتم ،مكتب رادرهمان جا خوانده ام