ماه من
ماه من خوش می رود، تابنده است
ماهتاب از چهره اش شرمنده است
خانه اش در قریه ی بالایی است
دل برایش عاشق و شیدایی است
خنده اش چون خنده ی گلها بود
چشم هایش بوتل ودکا بود
رقص آن چشمان و مژگان دیدنیست
موج موهای پریشان دیدنیست
پیرهن دارد به رنگ ارغوان
روسری از تکه های آسمان
آمد و در قریه تا آوازه شد
ازحضور او هوایم تازه شد
آمد از بالا به پایین مهربان
در دو دستش بود گلهای جوان
آمده باخنده محشر می کند
قتل عام جمله یک سر می کند
نازنین آمد "به دلهاخانه کرد"
عطر زلفش قریه را دیوانه کرد
"خانه خانه سر زدم "دنبال او
تاشوم گلهای گیج شال او
1390/9/21
بندشوی / بهسود
+ نوشته شده در یکشنبه دوم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 9:54 توسط احسان الله احسان
|
احسان الله احسان هستم فرزند عبدالله انصاری نواسه ی حاجی سناتور بندشوی ،درسال 1368خورشیدی زندگی دچارم شد،در قریه بندشوی ولسوالی مرکزبهسود ولايت وردك راه رفتن را یادگرفتم ،مكتب رادرهمان جا خوانده ام