از كارهاي تازه ام
فصل سردبي گلي
عادله ام بیا که دیوانه ات درانتظارنشسته است
ازصبح تابه شام به سایه ای دیوارنشسته است
گل بدستش و آهنگ حسن تو به لب
چشم براه یک غباربی سوارنشسته است
طعنه های تلخ می شنودزمردمان رهگزر
دیوانه واربرای لحظه ای دیدارنشسته است
با سنگ می زند ودیوانه می کندخطاب
درمیان سیل سنگ دیوانه وارنشسته است
بهارترین من بیاکه دراین فصل سردبی گلی
خزان ترین مردروزگاردرانتظارنشسته است
4/12/1389
+ نوشته شده در شنبه ششم فروردین ۱۳۹۰ ساعت 13:47 توسط احسان الله احسان
|
احسان الله احسان هستم فرزند عبدالله انصاری نواسه ی حاجی سناتور بندشوی ،درسال 1368خورشیدی زندگی دچارم شد،در قریه بندشوی ولسوالی مرکزبهسود ولايت وردك راه رفتن را یادگرفتم ،مكتب رادرهمان جا خوانده ام