دراین شب ها که باغمها دچارم
مه تقو یم ز جنگ قندهارم
گهی بمباردمان های خیالت
گهی درخوف وترسی انتحارم
دل دیوانه باقهرت دچار است
بکن باورکه خیلی بی قرار است
بگو چیزی که این دیوانه ی تو
فتاده گیج وحیران انتظار است
بیا امشب بیا درمن خطرکن
گلم شال زری ات را به سرکن
بیا باچهره ی مهتاب مانند
دل دیوانه ام را در بدر کن
احسان الله احسان هستم فرزند عبدالله انصاری نواسه ی حاجی سناتور بندشوی ،درسال 1368خورشیدی زندگی دچارم شد،در قریه بندشوی ولسوالی مرکزبهسود ولايت وردك راه رفتن را یادگرفتم ،مكتب رادرهمان جا خوانده ام