سر صبحانه ام ...
سر صبحانه ام چشم تو مي ريزد به گيلاسم
خرامان می روی در جاده های سبز احساسم
من از چشمان رویایت عسل با قهوه می نوشم
ببین عاشق ترینم ، شاعرم، تندیس اخلاصم
برقص امشب کمی در استکان قهوه ی خوابم
که تن دادم به تقدیر صدایت، غرق در یاسم
در آن ساعت كه یادت می شود روشن و اما من
گلی از جنس شرشم در هجوم وحشی داسم
فلسطین مقدس می وزی در باغ رویایم
تو را تا مرز جانم دوست دارم یعنی حماسم
1391/2/1
باميان
بگردم خانه خانه باميان را
ديار قدسيي " شهمامه " جان را
سر در آسمان دارم من امشب
كه امشب ساكنم بام جهان را
**
تنيده ماه رويت در ضميرم
كه مي رويي هميشه در مسيرم
چنان غرقم به درياي خيالت
كه مثل ماهيي "بند اميرم"
**
پريشانم اسير روزگارم
تمام روز مريم مي نگارم
به شبها مي وزد چشمان نازش
همان چشمي كه دزديده قرارم
+ نوشته شده در جمعه هشتم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 12:15 توسط احسان الله احسان
|