دل آواره
به ذهنم خیمه افراشته خیال قامت میترا
به قلبم خانه ی مریم به چشمم کلبه ی عذرا
یکی هربارمی آیدبه تن پیراهن ازمهتاب
یکی داردبه دامن سیب، در دستش گل رویا
اگرمیترا بتابد قریه ذهنم شود روشن
اگرمریم بیاید می شود دل غرق در دریا
به مهتاب به عذراخانه می سازم کنارهم
دل آواره از کوه خیالم می روم بالا
نمی دانم چه باید کرد؟ دل را بر کی بسپارم ؟
به مریم یا به میترا، یا به چشم روشن عذرا
1390/4/5بندشوی _بهسود2
+ نوشته شده در شنبه بیست و نهم مرداد ۱۳۹۰ ساعت 17:46 توسط احسان الله احسان
|
احسان الله احسان هستم فرزند عبدالله انصاری نواسه ی حاجی سناتور بندشوی ،درسال 1368خورشیدی زندگی دچارم شد،در قریه بندشوی ولسوالی مرکزبهسود ولايت وردك راه رفتن را یادگرفتم ،مكتب رادرهمان جا خوانده ام