معذرت
آن شب که باتوگفتم از حال و وضع زارم
ازگریه های تلخم، ازقلب بی قرارم
گفتم که فرصتی ده تا وامق توباشم
عذرا صفت بتابی امشب تو در کنارم
گفتم خزان تلخی درمن تنیده عذرا!
با خنده هایت اما مهمان نو بهارم
بی تو جهان رویا یک شام تلخ باشد
با تو تمام شب را مهتاب می شمارم
عذرا ازاین که چندی رفتم به راه دیگر
درپیشگاه چشمت یک عمر شرم سارم
لطفن بگو توچیزی، دیوانه انتظار است
1390/8/7
بندشوی /بهسود2
+ نوشته شده در پنجشنبه یکم دی ۱۳۹۰ ساعت 9:47 توسط احسان الله احسان
|
احسان الله احسان هستم فرزند عبدالله انصاری نواسه ی حاجی سناتور بندشوی ،درسال 1368خورشیدی زندگی دچارم شد،در قریه بندشوی ولسوالی مرکزبهسود ولايت وردك راه رفتن را یادگرفتم ،مكتب رادرهمان جا خوانده ام