نبرد...
تمام شب دماغ خانه گیج غصه و غم بود
گرفتار جنون داس غم گلهای شرشم بود
 
 سقوط سنگ درشیشه ،تن پروانه و آتش
نبرد ذهن من باخاطرات تلخ مریم بود
 
 تمام شب به یادم یادهایش شعله می پاشید
برایم بامیان تصویر تلخی از جهنم بود
 
 گل احساس من در بستر شب رقص خون می کرد
 دلم باکوچی غم در نبرد سرخ و پیهم بود
 
 کی خواهد ماند نام شعر در امواج اندوهم
 گلستانی در آتش شامل احوال ادهم بود
1391/7/15
بامیان
       + نوشته شده در شنبه بیست و دوم مهر ۱۳۹۱ ساعت 15:54 توسط احسان الله احسان
        | 
       
   
 احسان الله احسان هستم فرزند عبدالله انصاری نواسه ی حاجی سناتور بندشوی ،درسال 1368خورشیدی زندگی دچارم شد،در قریه بندشوی ولسوالی مرکزبهسود  ولايت وردك راه رفتن را یادگرفتم ،مكتب رادرهمان جا خوانده ام
	  احسان الله احسان هستم فرزند عبدالله انصاری نواسه ی حاجی سناتور بندشوی ،درسال 1368خورشیدی زندگی دچارم شد،در قریه بندشوی ولسوالی مرکزبهسود  ولايت وردك راه رفتن را یادگرفتم ،مكتب رادرهمان جا خوانده ام