امشب به قلم رو من نیا!

گلوی گیتارم

گرفته است

ازچشم هایم

اشعه ای نفرت

پراگنده می شود

و از زبانم

به جای دوستت دارم

لعنت می بارد

از آتش فیشان سینه ام

آتش وحشی ای

جوانه می زند

ترسم

مزرعه ای

گندم

گیسوانت

حریق شود