بنام خداوند زیبا
من در تاریخ18/9/1368 هجری شمسی متولد ودرمحیط عطر آگین فضای کاشانه پرمحبت پدری ام به نفس کشیدن آغاز نمودم،خانه ی که درمدت نه چندان قبل پدرکلان عزیزم که یک شخصیت بزرگ ملی ،علمی ،سیاسی وادبی مشهوربود ،اوکه رسالت عشق ازملکوت دستانش طلوع می کرد وزمزمه های دلنشین وملکوتی نیایش هایش گوش ها رانوازش میداد وعطر روح نفسهای گرم وعاشقانه اش به اطرافیان آرامش وآسایش میداد زندگی میکرد. من سرک های پرگرد وخاک وراه های پر پیچ وخم قریه آبایی ام"بندشوی"تامکتب ابتدائیه باباولی فعلن لیسه باباولی ،لیسه عالی راقول ولیسه عالی کوتل ملایعقوب را برای دانش اندوزی وزدودن جهل وبیسوادی سالهای سال پیموده ام.
بنابرفضای مناسب ومحیط روشنفکری ،علمی وادبی خانواده که پدرکلان مرحومم به عنوان یک میراث بسیارگرانبهاازخودبجاگذاشته است.چندگاهی است که درجاده سبز،دل انگیز وعاشقانه شعر وشاعری قدمهای لرزانم راگذاشته ام تاباشد شعر خشکدستهای تن واندیشه ام رابارورساخته بشارت نامه ی عاشقان گردد وقلب پرجراحتم التیام یابد . در این آشفته بازار امروزین وطنی بنام افغانستان که صلیب جاده هایش فقط هر محروم ،بی گناه ومظلوم را به چارمیخ می کشدوهرکوچه اش منتهی می شود به بن بست ظلمت زا.لذا من شعر راگلواژه ی بوستان ادب ومبداء جاری احساس ها وباورهای زلال میدانم ومیخواهم باشعر به اقلیم شقایق ها وهمسفرباپرستوها درسرزمینی انسانیت ومسئولیت وسعادت قدم بگذارم ،میخواهم بلوغ خود را درآینه شعر وادب به تماشابنشینم ونمیدانم چه توفیق بدست خواهم آورد ولی یقین دارم موفقیت ثمره ی درخت تلاش وایمان است"ایمان به صعود به قله بلند نیکبختی وخوشبختی".
دراین راستا مدیون تشویق ها ودلسوزیهای مدبرانه ی عموی خوب وگرانقدرم "محمدابراهیم بندشوی"ودوست توانا واندشمندم"میراحمد نثار" که به حق توانای ها وتجربیات گران سنگ ایشان برایم بسیارسود مند بود وبراستی ایشان یک چهره ی اندیشمند وادیب ویک نوسینده خلاق وتوانا ولی متاسفانه«کم کاروخلوت گزین»هستند.
وهمچنان خود را مدیون راهنمای ها،تشویق ها،وزحمات ارزشمندی دوست دانشمند و شاعرتوانا وخلاق ومبتکرم«شاعرلحظه ها»"هادی میران" وخودم را پیروی سبک شعری وادبی ایشان میدانم که شعر واندیشه سبزش برایم الهام بخش وهمچون مشعل فروزان فراراه جاده شعر وادب بوده است.میدانم که میران بزرگ شدن مشکل است ولی امید وارم درحد استعداد خود بتوانم دراین راه وظیفه خودرا به نحو احسن انجام دهم واین جمله زیبا وسازنده همواره سرمشق زندگی ام بوده"کوه را ازمیان برخواهی داشت اگر ازبرداشتن سنگریزه ها شروع کنی "من نیز ازبرداشتن سنگریزه ها شروع کرده ام وامیدوارم روزی بتوانم امیدهای شعر رابرآورده سازم گرچه مرز فاصله بین من وشعر خیلی زیاد است ومیدانم قدم گذاشتن درجاده ی سبز ولطیف وظریف شعر مشکل است وخداکند دراین راه پر پیچ وخم از راهنمایی ،نظریات،وانتقادات ونقدهای دوستان صاحب اندیشه بهره مند گردم.
اردوی پلکت
من امشب باجفاهای شما درسنگرم بانو
توباورکن درختی درهجوم "تاورم"*بانو
چنان بشکسته ام امشب ز دستت سخت ویرانم
زچنگ اردوی پلکت به کنج خانه پنهانم
تو می تازی نمی دانی که این دیوانه ی چشمت
پر و بالش تکیده ازشرار آتش خشمت
تو می آیی "مبارک"می شوی درمصر چشمانم
و من درطرح وقانون شما تعدیل خواهانم
گهی من مردم "لیبی"توچون "قذافیی"مستی
من و احساس قلبم را در آتش بار می بستی
به کوهستان عشق تو من آهوی پریشانم
شکستم ریختم یک عمر را دربند و زندانم
1390/6/3
بندشوی - بهسود
*تاور: تبر
شاعرم امشب
چنان یاد تو پیچیده به ذهن و خاطرم امشب
که من درهرنفس در خدمت تو حاضرم امشب
تورفتی نقش پاهایت به ذهن قریه ام مانده
برای وصف رویت از تهی دل شاعرم امشب
اگرمهتاب می تابد به یادی چهره ات بانو
که تامهتاب باشد آسمان را ناظرم امشب
فضای خانه روشن می شود از تابش چشمت
جناب چشمهایت را به قرآن!شاکرم امشب
حضورت درفضای قریه ی ذهنم بود جاری
برای تو پر از گلهای سرخ باورم امشب
1390/5/8
بندشوی/ بهسود
برو ازسرنوشت من
برو ازسرنوشت من سراپا فتنه و دردی
الامیترا تودیگریخ شدی درچشم من سردی
تو افتادی زچشمانم برو ظالم بروحالا
شکستی بالهایم را نمی خواهم که بر گردی
. دعا کردی به هر خوف وخطر های که می رفتم
ولی حالا زپشتم با طناب دار می گردی
پشیمانم که دل بستم ندانستم که بانیرنگ
تو یک روزی به جانم خصم طالب وار می گردی
پناه خاطر نا شاد من در عاشقی بودی
نمیدانم چرا شال جدایی را به سر کردی
1390/5/6
بندشوی - بهسود2